به گزارش خبرنگار ورزشي مشرق در امارات، از دست اين تکرار لعنتي در زندگي کارمندي دلخور است. براي چند ثانيه غرق تفکر مي شود؛ گويا به دنبال راه نجاتي مي گردد. سمباده اي شايد که صيقل دهد روان زنگار گرفته اش را.
انتخاب خيلي سخت نيست. فرقي هم نمي کند؛ محرم باشد يا نوامبر، تايلند يا دبي. وجه اشتراک هر دو نيز شرجي، شلوارک و شبهاي پر ماجرا است.
به اولين آژانس مسافرتي که مي رسد تصميمش را مي گيرد، روي دستگيره در ورود نوشته : فشار دهيد.
وارد مي شود چندين و چند بانوي شبيه به هم با لباس هاي يک دست را مي بيند. با اعتماد به نفسي کاذب؛ اما ترحم برانگيز پيش مي رود و مي گويد: "يک بليت رزروي مشهد با يک بليت قطعي شده دبي؛ يکي براي نشان دادن به همسرم و ديگري براي خودم."
سفر آغاز مي شود. مثل هميشه مهمانداران اجنبي که ميان نگاه سنگين آريايي ها له مي شوند، به دنبال اينکه حتما دو بار غذا بگيرند و اگر شد يک نوشابه اضافي هم درخواست کنند. هر چه باشد پول داده.
مي رسد به فرودگاه و اسکن چشم و توهين اعراب در ترمينالي که اروپاييان رنگش را هم نمي بينند تا مبادا آبروي امارات برود. چند روزي با تور ثبت نام شده مي گذرد. در بي خبري و خوش خبري، خريد از فروشگاه هايي که در آن با 5 درهم مي شود به همه چيز رسيد. ساحل، برج، مرکز خريد شيک و اگر شامل قيمت تور مي شد، تور صحرا؛ وگرنه صرف نمي کند.
اين مي شود دبي و در بازگشت براي همه تعريف مي کنيم که جايتان خالي، زندگي را اينها مي فهمند. عروس خاور ميانه است لاکردار. نيويورک دوم است شايد. خوش به حالشان. به خدا آدم حسرت مي خورد وقتي زندگيشان را مي بيند.
خدا را صد هزار مرتبه شکر که نويسنده اين گزارش خبري، در قالب يک خبرنگار اعزامي هرگز اينگونه به سرزمين هفت امارت نرفت و هرگز چنين ويتريني را لمس نکرد. در 10 روز اقامت در دو شهر دبي و ابوظبي براي پوشش جام باشگاه هاي جهان، آنچه روي حکمت و قسمت نصيب شد، حقايقي بود که زير پوست ورم کرده اين عروس هزار داماد خفته و در مظلوميتي غريب دچار خفقان شده است. حقيقتي به نام شيعيان دبي که در گرد و غبار محلي گم مي شوند. هر روز خود را به کوري و کري مي زنند تا روزگار بگذرد و چرخ گردون کاري به کارشان نداشته باشد.
گردشگران سرخوش از تماشاي ويترين تحقيرکننده دبي، هرگز موفق به کشف اين حقيقت پنهان شده نمي شوند. اين از بخت خوش نويسنده بود که راهش به چنين محله اي فقيرنشين. محله يا محله هايي که در آنها بوي آزار دهنده فقر و فساد، جهل و خفقان، ترس و مظلوميت و بغض و اشک، هر گردشگر اتوکشيده اي را فراري مي دهد. هيچ آژانس مسافرتي مسافران خود را تا مرز چند کيلومتري چنين محله هايي نزديک نمي کند.
سياهي هاي دبي ديدني است. کثيفي هاي ابوظبي راه هرگونه فريب و وسوسه را مي بندد. هر بيننده منصفي را مجاب مي کند که اينجا پس از ويترين تمام اروپايي و استعمار زده اش، چيزي جز سياهي و سياهي و باز هم سياهي در بر ندارد.
دلت مي گيرد. بي پرده بگويم، له مي شود وقتي خواهران آريايي ات را در کوچه هاي تعفن زده دبي مي بيني. براي چه کاري؟ بگذريم که داغ سنگيني است. چه بر سرتان آمده و چه بر شمايان گذشته که اينگونه تن به شرجي و تعرق خوک هاي بازنشسته اروپايي مي دهيد؟ چه بر سر خود ما آمده که در فنجان خليج ال – ع – ر – ب – ي دو تا دوتا چاي استانبولي اصل مي نوشيم و پول بي زبان گربه جغرافيا را همزمان با رياضت اقتصادي ميليونها ايراني، وارد جيب آل زايد و آل مکتوم مي کنيم؟
شيعيان دبي، خواه پاکستاني، افغاني و ايراني، به شرط راسخ بودن در پيروي از آل علي، حقي براي زندگي ندارند. به خدا قسم اگر دست و پا زدن در جهل و فقر و آوارگي، قسمتي از زندگي رايج در دبي است، پس بدا به حال اين عروس خاورميانه که اينگونه با ويترين مسخره عطر و لباس، من و تو را به غمزه اي مي فريبد و سحر مي کند.
معجوني است براي خودش. مال باختگان ايراني و پناهندگان پاکستاني و فراري هاي افغان. اين وسط يکي بگويد: "يا حسين شهيد"، يا بيکار بوده زير آفتاب زياد قدم زده يا براي تنوع، مزاحم خواب ديگران شده است. در اين ميان اما محرم راه خودش را پيدا مي کند و مي رود. اين مشکل کاروانيان است که همپايش باشند يا خير.
شيعيان دبي، هيچ سهمي در شرجي، نسيم، باد و باران، ابرهاي پراکنده يا آفتاب سوزان ندارند. آنها در ايده آل ترين حالتي که شيخ زايد برايشان ترسيم کرده، تنها گرد و غبار محلي اند که تا قبل از بيدار شدن گردشگران شب زنده دار بايد در لانه هايشان بخزند و روزه سکوت بگيرند.